#ملیسا_پارت_2

- خوردی هان؟ هستش رو تف کن.
براش پشت چشمی نازک کردم و گفتم:
- جوجه رو آخر پاییز می شمارن کوری جونم.
قبل از این که جوابم رو بده، نازنین با صدای جیغ جیغوش گفت:
- وای بمیری ملی، کشتیمون از خنده.
- وای راست می گی؟ اگه می دونستم تو با خندیدن می میری و دست از سر ما برمی داری هر روز برادرمون رو تست می کردیم.
بهروز اومد بزنه پس کله ام که جا خالی دادم و اون با عصبانیت ساختگی گفت:
- هوی، با ناناز من درست صحبت کن.
حالت عق زدن به خودم گرفتم و گفتم:
- نانازش، عـق!
- کوفت.
شقایق وسط پرید و گفت:
- بریم کافی شاپ مهمون من.
یلدا که یه نمه فاز مثبت بودنش فعال بود گفت:
- وای نه بچه ها، پنج دقیقه دیگه کلاسمون با سهرابی شروع میشه، این بار اگه نریم پدرمون رو درمیاره.
کوروش گفت:
- نترس بابا، این دیگه دست ملیسا رو می ب*و*سه که باز واسه سهرابی فیلم بازی کنه و خرش کنه.
هر شش نفرمون به سمت کافی شاپ حرکت کردیم. بچه های دانشگاه به ما اکیپ شش تایی ها می گفتن. کافی شاپ نزدیک دانشگاه مثل همیشه شلوغ بود و به زور جایی واسه نشستن پیدا کردیم و حسابی شقایق رو تیغ زدیم.
- ملیسا؟
- هوم؟
- نکنه متین برات دردسر درست کنه.
- متین دیگه کدوم خریه کوری جونم؟
- صد بار گفتم کوری نه و کوروش خان، متینم همین برادرمونه دیگه.
یلدا با دهن پر گفت:
- گ*ن*ا*ه داره، دیگه اذیتش نکن.
- اَه اَه، هنوز نفهمیدی با دهن پر نباید حرف بزنی؟

@romangram_com