#ملیسا_پارت_27

- نه عزیزم، این کوچولو داره دنبال مامانش می گرده.
رامتین نگاه متعجبی به متین انداخت و گفت:
- خب خانم پلیسه، مثل این که بی افت مال گشت ارشاده، نه؟
متین جوش آورد و گفت:
- ملیسا برو بیرون تا من بیام.
چی شد؟ وای، خدا هنگ کردم گفت ملیسا، نه بابا! با دهان باز نگاهش کردم که با صدای نسبتا بلندی گفت:
- مگه با تو نیستم؟
- هان؟ چی؟
با دیدن اخمش نزدیک بود دوباره خودم رو خیس کنم، برای همین سرم رو انداختم پایین و سریع رفتم بیرون.
با دمم داشتم گردو می شکستم. پس طرف اسمم رو می دونه. یعنی، یعنی من ... . با صدای داد و بیدادی که از تو کافی شاپ بلند شد رشته افکارم از دستم در رفت.
صبر کن ببینم، چی شد؟ یعنی باور کنم پسر آروم و سر به زیر دانشگاه که آزارش به یه مورچه هم نمی رسید با اون بچه سوسول و دوستاش درافتاده و مردم در پی جدا کردن اون ها از همن؟ وای خدا، متین عجب قلدری بود و من نمی دونستم.
بالاخره رضایت داد و زودتر از اون سوسولا از کافی شاپ بیرون اومد و گفت:
- زود راه بیفت.
حیف که هنوز تو کف حرف زدنش بودم وگرنه منم حسابی باهاش در می افتادم تا دیگه به من دستور نده. کنار هم راه افتادیم که دیدم داره چندتا نفس عمیق می کشه. انگار کمی آروم شد و متاسفانه به روال قبل برگشت.
-شما حالتون خوبه؟
- بله و شما؟
- خوبم. باید حال اون بی ... لا ا... الا ا...!
- چی گفتن که جوش آوردی؟
- بگو چی نگفتن.
یهو به سمت من برگشت و گفت:
- البته شما هم مقصر بودید.
با تعجب گفتم:
- من؟
- بله، شما با نوع پوششتون این اجازه رو به بقیه می دین که راجع به شما جوری که در خور شان شما نیست قضاوت کنن.
با عصبانیت نگاهی به سر تا پام انداختم و با صدایی که به زور داشتم کنترلش می کردم تا بلند نباشه، گفتم:
- اون وقت میشه بگین تیپ من چشه؟ ضمنا فکر نکنم به شما مربوط باشه. اصلا ... اصلا تا حالا به تیپ خودت نگاه کردی؟ دکمه ی بالای لباست رو همچین بستی که آدم وقتی نگاهت می کنه احساس خفگی می کنه، یا ریشات مثل ... مثل ...

@romangram_com