#ملیسا_پارت_151

- چی می گی ملیسا بلا؟
"دلم خونه!"
- هیچی، سلام.
- سلام خانومی. چی کارم داشتی؟
- باید باهات حرف بزنم.
جدی شد.
- چی شده؟
به چشماش نگاه کردم و گفتم:
- چقدر دوستم داری؟
چشمای نازش شیطون شد.
- دوباره بلا شدی؟
- متین؟
- خیلی خب بابا، نمی تونم مقدارش رو بهت بگم، چون عشقم بهت هر لحظه در حال افزایشه.
- متین؟
- جانم؟
- دیروز آر ...
با صدای زنگ گوشیم و دیدن شماره ی مامان، سریع جواب دادم.
- الو مامان؟
- ملیسا کجایی؟ زود بیا.
در حالی که از جام بلند بلند می شدم، با ترس گفتم:
- چی شده مامان؟
متین هم سریع بلند شد. هر دومون به سمت ماشینش دویدیم. مامان با گریه گفت:
- بابات با دو تا از شرخرای بدیعی زد و خورد کرده و دماغ یکیشون آسیب دیده و الان کلانتری نزدیک خونه س.
با بهت گفتم:
- امکان نداره!
بابای بیچاره ی من اون قدر سرش گرم زندگیش بود که تا حالا صدای بلندش رو هم نشنیده بودم، چه برسه به زد و خورد.

@romangram_com