#ملیسا_پارت_150

- اُ، اُ، چه سریع! حالا حالاها باهات کار دارم.
ساکت شدم و در حالی که دستم به شدت می لرزید به صدای منحوسش گوش دادم.
- می دونی که ده میلیارد واسم پولی نیست، بدهی بابات رو می دم.
- و در عوضش؟
- اوم، راست می گی، نمیشه که مفت و مجانی تو این دوره به کسی کمک کرد. در عوضش دوتا پیشنهاد واست دارم، یعنی یه جورایی واست حق انتخاب می ذارم.
با استرس در حالی که تموم پوست لبم رو کنده بودم گوشی رو از دست راستم به دست چپم دادم.
- اولیش این که به مدت ده سال واسم کار کنی.
مبهوت گفتم:
- چی؟ چه کاری؟
- همون کاری که همه ی دخترای توی خونه ی من انجام می دن.
"ملی نیمه پر لیوان رو نگاه کن، اون فقط بشور بساب رو میگه."
- خدمتکار شخصی.
بعد قهقهه زد و گفت:
- خیلی شخصی، می دونی که؟
- لعنت بهت!
- اوم من خیلی منصفم نه؟ چه کاریه که بتونی به ازای هر سالش یک میلیارد پول دربیاری؟ راستی، برای محکم کاری می گم، خدمتکار شخصی من باید تموم نیازام رو برآورده کنه، تو که خوشگل هم هستی و همش اضافه کاریه.
- خفه شو.
- اوه، بی ادب. انگار نمی پسندی. اشکال نداره، بریم سراغ پیشنهاد دوم. بزن کف قشنگه رو، شله شله! و اما پیشنهاد دومم، یه بله و خلاص، با هم سالیان سال در کمال صحت و آرامش زندگی می کنیم. خوبه؟
یه آن به مغزم خطور کرد، ازدواج و رفتن اون طرف و طلاق سریع و برگشت با قانونای طلاق اون طرف.
-اوه ملیسا راستی، از اون جایی که من به هیچ کس اطمینان ندارم، از بابات یه چک سفید امضای بدون تاریخ می گیرم که یه وقت دختر کوچولوش نخواد منو دور بزنه و الفرار.
دیگه پاهام تحمل وزنم رو نداشت، روی زمین نشستم و به گوشی تو دستم نگاه کردم. لعنتی فکر همه جاش رو هم کرده بود. سریع دکمه قطع تماس رو زدم و به اشکای سمجم اجازه دادم راحت بریزن بیرون.
هر دو پیشنهادش منو نابود می کرد و اون همین رو می خواست، نابودی من!
***
وقتی به متین رسیدم بی اختیار زیر لب زمزمه کردم:
- اون که تو دلم جاشه، با عشقی که تو چشماشه
ای کاش مال من باشه.

@romangram_com