#ملیسا_پارت_139
- میای دیگه؟
- وای مائده چه گیری دادی به اومدن من؟
- خب من دوست ندارم تنهایی خرید برم. بیا دیگه.
- تنها چیه؟ الان گفتی خان دادشت هم باهات میاد.
- خب بیاد. تو که می دونی، متین اصلا سلیقه نداره.
- یعنی فقط شانس آوردی دستم بهت نمی رسه.
- چیه خب؟ حق نداریم در مورد داداش خودمونم حرف بزنیم؟
- هر غلطی دلت می خواد بکن.
- آهان این شد. ساعت پنج سر خیابون ... منتظرتم.
با این که خودم از خدام بود که برم ولی با اکراه گفتم:
- تا ببینم چی میشه، قول نمی دم.
- خیلی خری!
- بی ادب.
- میای دیگه؟
- باشه بابا، خفم کردی، میام. قربونم بری، خدافظ شما.
گوشی رو قطع کردم و سریع با کوروش تماس گرفتم و گفتم امروز با من و مائده بیاد خرید و هدفم هم از این کار کم کردن شر مائده از سر من و متین بود که بدون سر خر بریم خرید. خدایی راه حلایی که من برای مشکلات ارائه می دم انیشتینم به مخش نمی رسید. پیام جدید آرشام رو دوباره نگاه کردم.
"خانمی دیگه نمی تونم این جا دووم بیارم، دلم برات تنگ شده."
پاکش کردم و فقط زیر لب گفتم:
- کنه!
تا ساعت چهار فقط سر به سر سوسن گذاشتم، به طوری که دست آخر با ملاقه دنبالم افتاد و من هم از خنده غش کردم. بعد اونم سریع آماده شدم و فلنگ رو بستم.
مثل این چند وقت اخیر شیک و ساده آرایش کردم و تا ساعت پنج خودم رو به محل قرار با مائده رسوندم و به کوروش هم پیامک زدم که سریع تر خودش رو به ما برسونه. با دیدن مائده و متین نزدیکشون شدم و بلند سلام کردم. هر دو با لبخند نگاهم کردن و جوابم رو دادن.
- به به ملیسا خانم، گفتم با اون همه ناز کردنت واسه من اصلا نمیای.
- خب از اون جایی که می دونستم نباشم به تو و داداشت اصلا خوش نمی گذره، تصمیم گرفتم این بار شما رو با حضورم مستفیض کنم.
- بله بله، لطف کردید که اومدید.
- خواهش، قابل نداشت.
- بچه پررو ...
@romangram_com