#ملیسا_پارت_126
"ایش، ایکبیری!"
متین فقط در کسری از ثانیه نگاهش کرد و بعد سریع نگاهش رو دزدید و معذب چند بار دست توی موهای خوش حالتش کشید.
- متاسفم، بلد نیستم بر*ق*صم.
"زهر مار پسره پررو، حالا اگرم بلد بودی باید می رفتی می ر*ق*صیدی؟ لا ا... الا ا...، هر چی هیچی نمی گم این دختره ی چشم سفیدم بیشتر خودش رو ولو می کنه رو این میز، یه بارکی بیا بخواب رو میز و خودت رو راحت کن!"
- پاشید خودم یادتون می دم، کاری نداره.
"دختره ی کثافت مرض، با اون قیافه دوزاری و موهای احمقش! دختر باید خانم و نجیب باشه، مثل ملیسا جون، عمرم، جیگرم!"
- ممنون این طوری راحت ترم.
پریوش پشت چشمی نازک کرد و شقایق و یلدا هم بلند شدن یه قری بدن. پریوش بلند شد و به سمت بهروز رفت و با هم جیم فنگ شدن. هی، خوش باشن با هم، منم که اصلا قرم نمیاد و خیلیم متین و خانمم. حالا فقط من و متین و مائده و کوروش سر میز بودیم. کوروش میوه و شیرینی رو تعارفمون کرد و من فقط یه شیرینی برداشتم. تموم حواسم پیش متین و رفتاراش بود. تموم مدت ر*ق*ص بچه ها سرش رو با میوه خوردن و نگاه کردن به میز مقابلش گرم کرد.
- ملیسا جون چه خبرا؟
- فعلا که خبرا دست شماست مائده خانم.
یکی از دخترای ایکبیری فامیل ملکی اومد و دستش و رو شونه کوروش گذاشت و گفت:
- کوروش جون پا نمی شی بیای یه قری بدی؟
- نه.
همچین محکم گفت نه که من جای دختره کپ کردم.
- ایش هر جور راحتی.
آروم تو گوش مائده گفتم:
- چقدر پسرعمت تغییر کرد.
با ذوق گفت:
- به خاطر من این کار رو کرد، من ازش خواست.
"ای بمیری، حالا نمی شد واسه دل خوش کنک من بگی واسه تو این کار رو کرد؟ به جهنم، اصلا چرا باید واسم مهم باشه؟" محض کنجکاوی پرسیدم:
- چرا این رو ازش خواستی؟
ابروهاش رو به طرز بامزه ای بالا پایین انداخت و گفت:
- دیگه دیگه!
- هی خوشگله، پاشو ناز نکن!
"ای بمیرید همتون. خوبه همین حالا گفتم من حال ر*ق*صیدن ندارم." هنوز جواب پسر بهادری رو نداده بودم که متین با شتاب از جاش بلند شد و از سالن بیرون رفت و مائده هم با نگرانی دنبالش رفت.
رو به کوروش گفتم:
@romangram_com