#ملیسا_پارت_118
می دونستم سهرابی از اون دسته آدماییه که اگه بهش رو بدی سوارت میشه، برای همین با کمال خونسردی گفتم:
- آقای دکتر سهرابی، اون دفعه که جلوی بچه ها تحقیرم کردی و از کلاس بیرونم کردی یکی از بچه ها به بابام خبر داده بود و بابام هم منو تحت فشار گذاشت تا بگم اون کی بوده که خم به ابروم آورده بود. من نم پس ندادم چون اون وقت شما باید قید استادی رو می زدید. فراموش که نکردید احمدی بزرگ چقدر این جور جاها خرش می ره. اگه دوباره کلاغا خبر بدن بهش که استاد گرام دخترش پاش رو از گلیمش درازتر کرده، من هیچ مسئولیتی در قبال شکستن پاهاتون قبول نمی کنم. ضمنا، من از شما متنفرم.
- تو مغرورترین و گستاخ ترین دختری هستی که تو عمرم دیدم، ولی مطمئن باش یکی هم پیدا میشه و غرورت رو، دلت رو می شکنه.
- اوکی، شما نگران من نباش. ضمنا، امیدوارم دور منو کلا خط کشیده باشید، خداحافظ.
خب دروغ چرا؟ از این که با سهرابی تند صحبت کرده بودم یه جورایی عذاب وجدان داشتم. اگه متین عوضی حداقل یه عکس العملی نشون می داد که احساس می کردم دوستم داره، شاید رفتارم معقول تر بود. به خودم توپیدم که "چرا باید ری اکشن اون پسره ی خودخواه برام مهم بشه؟ همشون برن گم بشن، اول از همه هم متین." اما به خودم که نمی تونستم دروغ بگم، از بی محلی متین خونم قل قل می جوشید. اما از طرفی طی شناختی که تو این چند ترم از سهرابی به دست آورده بودم، نباید جلوش وا می دادم.
گوشیم زنگ خورد، مائده بود. از دستش عصبانی بودم. رد تماس رو زدم و گوشیم رو خاموش کردم. امروز از اون روزایی بود که حوصله ی خودم هم نداشتم. با دیدن مهلقا توی سالن با تعجب به مامان نگاهی انداختم. اصولا مامان آدمی نبود که خیلی راحت کسی رو ببخشه، اما این مهلقای کثافت انگار مهره ی مار داشت.
- سلام ملیسا جون.
جوابش رو ندادم و با اخم به مامان خیره شدم. مامان که از قیافم فهمید اگه آتو دستم بده سگ می شم، با خونسردی گفت:
- ملیسا جون، آتوسا زنگ زد و گفت چرا گوشیت رو جواب نمی دی و قرار شد بیاد خونمون.
- چرا؟
- نمی دونم، گفت کارت داره.
اوپس، همین رو کم داشتم. امروز از زمین و آسمون واسم می باره.
نیم ساعتی تو اتاقم نشسته بودم که یکی در زد.
- بله؟
- آتوسام.
- بیا تو.
آتوسا اومد و محکم بغلم کرد.
- چطوری تو؟ چقدر اخمات تو همه؟
- امروز روز بدشانسی منه.
- چطور؟
- اول از همه این که یه خواستگار داشتم که قهوه ایش کردم و حالا عذاب وجدان دارم، دوم این که مگه مهلقا رو تو سالن پایین ندیدی؟
- اوهوم دیدمش، عجب رویی داره پا شده اومده این جا! مورد اولم، قضیه ی خواستگاره چی بود؟
- بی خیال، الان اصلا رو مود تعریف نیستم.
- باشه، هر جور راحتی. راستی، نازیلا بهت سلام رسوند.
- نازیلا کیه دیگه؟
- ناناز دوستم، همون قضیه آرشام و ...
@romangram_com