#مدال_خورشید_پارت_5


هیچ کس حق نداشت به پریا بگوید که کتاب های عاشقانه را کنار بگذارد، چون بلافاصله اشک هایش را نشان می داد و با آن چهره ی زیبا و مظلومش، دل همه را آب می کرد.

پریا یک برادر بزرگ تر داشت؛ نام برادرش هم پارسا بود. آب این دو نفر اصلاً با هم در یک جوی نمی رفت. پریا شاد و شوخ طبع و مهربان بود و پارسا، خشک و جدی و بی احساس. پریا در مدرسه و خانواده و تقریباً در همه جا محبوب بود ولی پارسا ...

دوازدهمین نوه ی خاندان شایسته، زیباترین دختر خانواده محسوب می شد. چشمان سبز و موهای بلوطی اش، همه را شیفته ی خود می کرد. از نظر قیافه چیزی کم نداشت، ولی زود رنج بودن و کم طاقتی پریا، کمی آزار دهنده بود.

وقتی پسر عمه هایش با سوسک و موش پلاستیکی، در عرض چند ثانیه اشکش را در می آوردند، پریا نمی دانست به زودی چیز هایی می بیند و با اتفاقاتی رو به رو می شود که اشک قوی ترین انسان دنیا را هم در می آورد ...

فصل چهارم: تولد ارباب

پریا پله ها را دوتا یکی پایین آمد و فریاد زد:« دستامو شستم خاتون! حالا چی کار کنم؟ » خاتون، پیرزن 60 ساله ای که سرپرست خدمتکار های خاندان شایسته بود، لبخند مهربانی زد و گفت:« بیا مواد این کیک رو ورز بده. »

پریا آستین هایش را بالا زد و شروع کرد. خاتون در حالی که سبزی ها را خرد می کرد، گفت:« پری بانو! به مناسبت تموم شدن امتحانا باید به ما شیرینی بدیا! یادت که نرفته؟ » پریا لبخند زد و گفت:« نه، یادم نرفته. شما و زهرا رسماً به عنوان مهمون های افتخاری من و ماهان، به صرف پیتزا و نوشابه دعوتین. » خاتون خندید و گفت:« دست و دلباز شدی! قبلاً قرار بود شیرینی خامه ای بدی، حالا شد پیتزا؟ »

پریا در حالی که مواد را با قدرت هر چه تمام تر ورز می داد، گفت:« دیروز که آخرین امتحانمو دادم، ماهان گفت پیتزا بدیم بهتره. البته وقتی اون امتحاناش تموم شد. » تار مویی را که جلوی صورتش آمده بود، فوت کرد و به هوا فرستاد. ادامه داد:« نمی دونم چه حکمتیه که سوم راهنمایی ها امتحاناشون دیر تر از اول دبیرستانیا تموم میشه. » بعد آه عمیقی کشید و شروع کرد به زمزمه کردن آهنگ رپ مورد علاقه اش.

درست وقتی که حسابی در سکوت حس گرفته بود، فریادی از پشت سرش شنید:« پخخخخ! » جیغ کشید. در حالی که دستش را روی قلبش گذاشته بود، برگشت و نفس زنان گفت:« ماهان کثافت! »

ماهان خندید. بعد خودکار هایش را روی میز انداخت و روی صندلی نشست. به پریا گفت:« دماغت کیکی شده. »


romangram.com | @romangram_com