#مدال_خورشید_پارت_126

صدای در، افکار بچگانه اش را به هم زد؛ اشکان بدون اجازه داخل شد. در دستش چند برگ کاغذ بود و چشمان طوسی اش بی وقفه خطوط روی آن ها را دنبال می کرد. عصبی و نگران به نظر می رسید، و رنگ از چهره اش پریده بود.

آویسا دستانش را به هم کوبید و با شادی فریاد زد:« چطوره؟! شغل جدیدم بهم میاد!؟ » اشکان سرش را از روی برگه ها بالا آورد و نگاهی گذرا به آویسا انداخت. اخمی بر چهره اش نشاند و با صدایی مضطرب گفت:« مگه نگفتم وقت برای تنبلی نداریم؟! بدو بیا دختر، اولین مأموریتت منتظرته. »

ـ خب، این یعنی چی؟!

رامین نقشه را چرخاند، و محکم تکان داد. بعد آن را روی زمین انداخت و با پا لگدی آرام به آن زد. لیلی با کف دست محکم به کمر برادرش زد و عصبانی گفت:« جلبک مغز! کتاب درسی که نیست بهش لگد یزنی عقده هاتو خالی کنی! نقشه ی جادوییه! احساس و عواطف داره! معلومه این طوری جواب نمی ده! »

بعد زانو زد و به آرامی نقشه را برداشت؛ کمی به سطح کاهی اش که تا همین چند لحظه پیش پر از نقش و نگار بود، و حالا کاملاً خالی، نگاه کرد؛ بعد آرام و مهربان گفت:« آقا یا خانوم نقشه ی عزیز! خواهش می کنم، تمنا می کنم، استدعا دارم ما رو این طوری نگران خودتون نکنین! لااقل یه نشونه بهمون بدین تا به راهمون ادامه بدیم! خواهش می کنم، لااقل بهمون بگین که هنوز زنده این! خودتون که می دونین، هر چقدر ما دیرتر به اون قلمرو ممنوعه برسیم، ممکنه دیوها نقشه ی جدیدتری بکشن و مارو بذارن سرکار! خواهش می کنم وقت مارو نگیرین! »

پارسا با بدجنسی گفت:« پس این طوری هم بلدین حرف بزنین؟! »

لیلی اخم غلیظی بر چهره اش نشاند و بی توجه به پارسا، رو به نقشه ی سفید و خالی ادامه داد:« به اون توجه نکنین، نقشه ی عزیز! هیچی حالیش نیست! خواهش می کنم به حرف من توجه کنین و لا اقل بگین چرا باهامون حرف نمی زنین! »

پارسا دستش را به کمرش زد، نفسش را با سر و صدا بیرون داد و گفت:« هیچ فایده ای نداره. یا باید یه راه عاقلانه پیدا کنیم تا نوشته هاش رو برگردونه، یا باید بدون نقشه ادامه بدیم. »

پریا با نگرانی گفت:« چطوری بدون نقشه ادامه بدیم؟! ممکنه گم بشیم! »

پارسا اخم کرد، و لیلی هم زمان دستش را زیر چانه اش زد. پارسا طبق عادت، مثل هر زمان دیگری که داشت به یک نتیجه ی ساده می رسید، شقیقه اش را مالید و درست هم زمان با لیلی گفت:« ما به نقشه نیازی نداریم! »

پارسا اخم کرد و رو به لیلی جواب داد:« شما برو به صحبتای دوستانه ت با جناب نقشه برس. »

romangram.com | @romangram_com