#مدال_خورشید_پارت_120
ـ بله. برنامه. تمام مسئولین این سرزمین، چه کوچیک و چه بزرگ، در رابطه با مأموریت شما باید طبق یه نقشه ی از پیش برنامه ریزی شده عمل کنن و تحت هر شرایطی اون نقشه رو رها نکنن. تا حالا هیچ مشکلی پیش نیومده ولی...
لیلی اخم کرد و گفت:« ولی چی؟! »
بهرام که در فکر فرو رفته بود، ناگهان پرید و پس از چند بار پلک زدن، زمزمه کرد:« نباید اینارو می گفتم... نباید... خیلی احمقی بهرام، خیلی... » و صورتش را با دستانش پوشاند. عصبی و ترسیده بود، و آن لحظه مثل کودکی بی دفاع به نظر می رسید.
ناگهان بابک از پشت پرده ی پنجره ی بزرگ بیرون آمد و سه مهمان را شگفت زده کرد؛ در حالی که با متانتی غیرقابل تصور، آرام به طرف برادرش می رفت و دستش را روی شانه ی لرزانش می گذاشت، نگاهی دلسوزانه به پارسا انداخت؛ پارسا شوکه شد.
بابکِ کوچک، نگاه بی احساس و سردش را به برادر نگرانش دوخت و زمزمه کرد:« اون دختر باید خائن باشه... دعا کنین اون دختر خائن باشه، نه چیز دیگه، وگرنه برنامه حسابی دچار مشکل میشه... فقط دعا کنین اون دختر خائن باشه؛ نه اون چیزی که ما فکر می کنیم...! »
لیلی گیج زمزمه کرد:« اون چیزی که شما فکر می کنین... یعنی از خائن بودن بدتره؟! » بهرام سرش را پایین انداخت و مغموم زمزمه کرد:« اگه اون کسی باشه که ما فکر می کنیم... اون وقت... اون کسی خواهد بود که معروفه به اشتباهات احمقانه... و... فکر کنم خودشم نمی دونه که کیه... اون موقع ممکنه کارایی بکنه که... که... »
رامین حرفش را ادامه داد:« که خلاف برنامه ست و حسابی دردسر درست می کنه، مگه نه؟! » بابک سرش را تکان داد و گفت:« اون کسی که ممکنه شادیِ واقعی باشه، آدم عجیبیه... از اون آدماست که اگه یه روزی اتفاقی به کسی خیانت کنه، هم خودشو می کشه و هم اون شخصو. یا مثلاً اگه شکست عشقی بخوره، عشقشو می کشه تا دست کس دیگه ای بهش نرسه. »
لیلی پوزخند زد:« پس دیوونست! » بابک سرش را تکان داد:« بله؛ تقریباً. »
پارسا سکوت عجیبش را شکست و در حالی که چانه اش را در دست گرفته بود پرسید:« خب این کسی که ازش حرف می زنین... کیه؟! منظورم اینه که وجود چه کسی می تونه از یه خائن برای ما خطرناک تر باشه؟! »
سکوتی عجیب در اتاق حکم فرما شد؛ نه بابک سخنی می گفت و نه بهرام. هر دو چشم به زمین دوخته بودند. پارسا هم حرفی نمی زد؛ خوب می دانست در این مواقع باید سکوت کند تا فرد مقابلش فرصت فکر کردن داشته باشد. رامین و لیلی هم به تبعیت از او سکوت کرده بودند.
ولی پارسا می دانست که با وجود سکوتش، جوابی نخواهد گرفت؛ مطمئن بود که بهرام و بابک بنا به برنامه نمی توانند به این سوال جواب بدهند.
romangram.com | @romangram_com