#مرد_یخی_پارت_96
سری با خنده تکون داد...گاهی رفتار ارمیا خیلی بچگونهمی شد
با شنیدن صدای متعجب مجتبی به خودش اومد و زود خنده اش رو جمع کرد:
-افسون مادر شوهرت داره می میره تو خوشحالی و می خندی؟
از این همه بی فکری خودش شرمنده شد و ناخودآگاه لبش رو به دندون گرفتبعد از خوردن نهار،وقتی داخل اتاقش شد یاد سفارش ارمیا افتاد که ازش خواسته بود گوشی اش رو روشن پیش خودش نگه داره
سریع سمت مانتوش که از پشت در آویزون بود رفت و گوشی رو از جیبش درآورد
همین که روشن اش کرد با سیل پیامک رو به روشد!
با خودش گفت:"اوه چه خبره ارمیا کی وقت کرده این همه اس ام اس برام بفرسته...هنوز دوساعت نشده رفته!"
اما وقتی نگاهش به صندوق ورودی پیام هاش افتاد، با تعجب با اسم شیده روبه رو شد
شاید حدود بیست تا پیام پشت سر هم با اسم شیده علامت خوانده نشده داشتند
اولی رو که باز کرد نفس تو سینه اش حبس شد
romangram.com | @romangram_com