#مرد_یخی_پارت_94


اما وقتی یاد حرف دکتر می افتاد زود تنفرش از بین می رفت

" وقتی پدرم ده سال بود بیماری قلبی داشت و از من پنهان کرده بود چطور می تونم کس دیگه ای رو مسبب مرگش بدونم ! "

حرف های دکتر رو که بعدا شیده براش گفته بود، به خاطر آورد:" تعجب می کنم این مردچطور تونسته با این قلب تا این همه مدت زنده بمونه! این یه معجزه بوده ..."

آهی کشید و چشم هاش رو بست ...

"تقصیر ارمیا نیست بابا مرد! اون مریض بود و دیر یا زود این اتفاق براش می افتاد ! من بیشتر از خود بابا حسین دلگیرم که چرا به جای اینکه دنبال عمل پای من باشه نرفت برای درمان قلبش ! "

شاید اگه شیده اون روز که اومده بود آستارا موضوع بیماری پدرش رو بهش نمی گفت، نمی تونست دلش رو کامل با ارمیا صاف کنه و اون رو تو تنهایی هاش راه بده

اما حالا ته دلش بودن پیش اون مرد رو به همه چیز ترجیح می داد...احساس خاصی رو که تو این مدت پیش ارمیا تجربه کرد، هیچ وقت با مرد دیگه ای تجربه نکرده بود حتی پیش طاها!

-افسون دخترم حواست کجاست

با ضربه آرومی که به بازوش خورد به خودش اومد و نگاهش رو برد سمت بابا یونس

-دختر دوساعته صدات می کنیم انگار تو باغ نیستی ! نکنه به همون زودی دلت واسه آقا ارمیا تنگ شده !؟

romangram.com | @romangram_com