#مرد_یخی_پارت_84
افسون با شیطنت جواب داد: -چشم قربان ! فقط اگه دستشویی داشتم چی !؟
نگاه ترسناک ارمیا هم نتونست خنده ی رو لبش رو پاک کنه ...
دلش می خواست شیطون باشه و بی دلیل بخنده تا شاید بتونه لبخند رو لب های این مرد بیاره و بقیه ببند ارمیا هم خندیدن بلده! بعد از رفتن آقا یونس و ارمیا، افسون از انیس خانم خواست تا اونم همراه خودش به آشپزخونه ببره
آشپزخونه ی مجتبی با اینکه کوچک بود اما از تمیزی برق می زد و همه چیز سر جای خودش قرار داشت ...این موضوع باعث شد لبخند رو لب افسون بیاد ... این همه سلیقه و ذوق مجتبی اون رو یاد بابا حسینش می انداخت.
انیس خانم چادرش رو باز کرد و روی صندلی چوبی گذاشت... روسری آبی بلندش رو که مدل لبنانی بسته بود کمی تو سرش مرتب کرد ... سیب زمینی رو تو سینک ظرف شویی گذاشت و برگشت سمت افسون
-عزیزم می خوام واسه نهار پلو و مرغ درست کنم با دو تا خورشت فسنجون، قورمه سبزی ...کتلت و سیب زمینی سرخ کردنی و ماهی هم کنارش بذارم.به اضافه سوپ و آش دوغ و دسر و سالاد به نظرت کافیه ؟
افسون مات و مبهوت، چند لحظه بدون اینکه پلک بزنه نگاه صورت جدی انیس خانم انداخت ... بالاخره به حرف اومد و با تعجب پرسید :
-به غیر از من و ارمیا، مهمون دیگه ای هم دارید؟
-نه عزیزم ! چطور مگه ؟
کمی ویلچرش رو جا به جا کرد و جواب داد:
romangram.com | @romangram_com