#مرد_یخی_پارت_80
ناخودآگاه دستش رو بالا برد و سینه ی لخت ارمیا رو لمس کرد ...می خواست باور کنه این مرد واقعا سالمه و تو آتش نسوخته!
بغض کرد و خواست چیزی بگه که آغوش ارمیا مانع شد
آغوش گرم ودست های نوازشگر اون مرد در عرض چند ثانیه معجزه کرد
دیگه خبری از ترس و لرز و سرما نبود
نفس های گرمی که پرده ی گوشش رو بازی می دادند کم کم یخ بدنش رو آب کردند
-هیس ! فقط یه خواب بد بود تموم شد! گریه نکن عزیزم ! آروم بگیر کوچولوی دوست داشتنی
این بار گرمای کلام ارمیا بود که آتش می زد به وجودش
دوباره کابوس ها جلوی چشمش جون گرفتند
تو ویلای طاها...کنار دریا ...دور و بر ارمیا پر بود از آتش و افسون کمی بالاتر از سطح زمین سعی می کرد بهش کمک کنه
این صحنه ها براش آشنا بودند...احساس می کرد قبلا هم این خواب رو دیده!
romangram.com | @romangram_com