#مرد_یخی_پارت_76
-می کشمت لعنتی ... امشب زنده ات نمی ذارم !
افسون با نگرانی سعی کرد آرومش کنه
-ارمیا جان ...
-فقط خفه شو !
وارد اتاق که شدند در رو پشت سرشون قفل کرد ...افسون رو از ویلچر برداشت و پرت کرد روی تخت
روش خیمه زد :
-بگو داشتی با اون پسره چه غلطی می کردی؟ نقشه می کشیدی از دست من راحت بشی؟ آره !؟؟
افسون گوشه ی تخت مچاله شد ...می ترسید ! نه از ارمیا ...از این می ترسید که صداشون به گوش بقیه برسه !
با درموندگی گفت:
-ارمیا جان به خدا اون داشت از مریضی اش می گفت ! منم خوابم نمی برد فکر کردم تو خوابی، نخواستم تو اتاق مزاحمت بشم نشستم به حرف هاش گوش دادم! چرا آخه بهم می ریزی! من که بهت گفتم پیشت میمونم ...اصلا اگه تو بخوایی با مجتبی حرف نمی زنم خوبه؟
romangram.com | @romangram_com