#مرد_یخی_پارت_71


این بار آقا یونس به حرف اومد:

-قبل فوت پدرت دیگه؟

با استرس دست هاش رو تو هم پیچید ..این کارش از چشم های تیزبین مجتبی و انیس دور نموند

-نه بعد فوت پدر !

همگی از شنیدن این حرف تعجب کردند اما چیزی نگفتند

جو سنگین بود....کسی حرفی نمی زد ...بالاخره آقا یونس از جاش بلند شد و بوسه ای رو پیشونی افسون کاشت :

-دخترم دیروقته برو استراحت کن بقیه حرف ها بمونه واسه فردا

انیس خانم هم به تبعیت شوهرش بلند شد ... صورت افسون رو بوسید و رفت

خوابش نمیومد ...ویلچر رو سمت حیاط هدایت کرد ...خوبی خونه ی نقلی مجتبی این بود که حیاطش پله نداشت ...

ویلچر رو برد وسط حیاط زیر درخت زرد آلو ...

romangram.com | @romangram_com