#مرد_یخی_پارت_70
اونم با این مردی که غرور و خشونت از صورتش می بارید!
نگاه تیز و غیر دوستانه ارمیا، به دل مجتبی ننشست ..همین اول کاری احساس کرد یه جای کار می لنگه!
درسته سال های زیادی از افسون دور بود اما می دونست انتخاب دختر معصوم و ساده ی رو ویلچر نمی تونه این مرد زیادی شیک پوش و مغرور باشه! ساعت یک نصف شب بود اما اهالی خونه به خاطر هیجان زیاد، خوابشون نمی برد
البته به غیر از ارمیا که یک ساعت پیش به بهونه ی سردرد جمع رو ترک کرده بود
وقتی یونس فهمید حسین فوت شده، حسابی غصه خورد... وجدانش ناراحت بود !
چند دقیقه یه بار آهی می کشید و یادی از حسین و خوبی هاش می کرد ...انگار تازه یادش افتاده بود چه برادرزاده ی مهربون و خوبی داشته و قدرش رو ندونسته !
-افسون جان شما و آقا ارمیا کی ازدواج کردید ؟
انیس بود که با کنجکاوی این سوال رو پرسید ...همه نگاه ها سمت افسون کشیده شد، تا جوابش رو بشنوند
لبخند دستپاچه ای زد و جواب داد
-همین چند وقت پیش
romangram.com | @romangram_com