#مرد_یخی_پارت_49


-بابا تشنمه! یادت رفته پیشم آب بذاری میشه لطفا یه لیوان آب بهم بدی ؟

چند ثانیه صبر کرد، وقتی جوابی نشنید دوباره صدا زد

-بابا ...بابایی

تعجب کرده بود آخه هر موقع شب که بیدار می شد و کمک لازم داشت، بابا حسینش زود بالاسرش حاضر می شد ولی این بار خبری از پدرش نبود

چشم هاش رو چند بار باز و بسته کرد تا به تاریکی عادت کنه

با دیدن محیط نا آشنای اطرافش، چند لحظه با تعجب اتاق رو از نظر گذروند!

اینجا که خونه خودشون نبود !

خوابش که کامل از سرش پرید تازه یادش افتاد کجاست و چه بلایی سرش اومده !

یادش افتاد بابا حسینی نیست بهش آب بده و تا صبح مراقبش باشه

یادش افتاد چه قدر تنهاست

romangram.com | @romangram_com