#مرد_یخی_پارت_41


انقدر گفتند و گفتند تا این که تونستند شراره رو تشویق کنند خودش پیش قدم بشه

نمی خواست دوست هاش فکر کنند عیب و ایرادی داره. باید همین امروز کار رو تموم می کرد تا ثابت کنه جذابه!

بدون این که در بزنه رفت داخل اتاق

ارمیا با چشم های بسته طاق باز رو تختش دراز کشیده بود ...بدون اینکه نگاهی سمت شراره بندازه گفت:

-چیه شراره ؟! چیزی میخوایی ؟ سریع تو ذهنش حرف های شفق رو مرور کرد ..."سعی کن با ناز حرف بزنی و با ناز رفتار کنی تا سمتت جذب بشه "

با ناشیانه ترین حالت ممکن به صداش ناز داد

-ارمیا

ارمبا با شنیدن صدای عجیب و غریب شراره ناخودآگاه چشم هاش و باز کرد و سرش رو چرخوند سمت در...ماتش برد از دیدن صحنه روبه روش !

باید باور می کرد این دختر با این سر و وضع عشق کوچولوی اونه !

عشق کوچولویی که تا همین دیروز تو دنیایی بچگی سیر می کرد و تیشرت کیتی میپوشید ! موهاش رو خرگوشی می بست و عروسک باربیش رو با خودش اینور اونور می برد

romangram.com | @romangram_com