#مرد_یخی_پارت_40
اما انگار خدا صداش رو نشنیده بود ...چون با دیدن دخترک ویلچر نشین که با خوشحالی برای عموهای مجری دست می زد، دوباره به گذشته پرتاب شد
دامن کوتاه چین دار قرمز و تاپ مشکی دکلته اش بدن خوش فرمش رو قاب گرفته بودند...
رژ صورتی پررنگی رو لب های قلوه ایش کشید
با خوشحالی نگاه آخر رو تو آینه به خودش انداخت و سبک بال پر کشید سمت اتاق ارمیا
تازه چهارده ساله اش شده بود...دلش می خواست به چشم پسر خاله دوست داشتنی اش بیاد ...خسته بود از پوشیدن تیشرت و شلوارک های گشاد
حرف های درگوشی بچه های مدرسه رو به خاطر آورد ...
یاد چشم های از حدقه در اومدشون افتاد وقتی که بهشون گفته بود شب ها پیش پسر خاله اش می خوابه
هرکسی نظری می داد،هیچ کدوم باورشون نمی شد شراره هنوز هم دختر باشه
اما وقتی زیر زبونش رو کشیدند فهمیدند خیلی از مرحله پرته!
شفق معتقد بود یا شراره خیلی لوند نیست یا ارمیا مرد نیست !
romangram.com | @romangram_com