#مرد_یخی_پارت_39


هق هق شراره آتیش می زد به وجود ارمیا

تو یه حرکت سریع، با خشونت مردانه اش عشقش رو تو آغوش کشید و سر و صورتش رو بوسه بارون کرد

اونم مثل شراره می سوخت از بی توجهی پدر و مادرش اما دم نمی زد و تو خودش می ریخت

-آروم باش خرگوشکم ! مهمم اینه من و تو همدیگه رو داریم ! انقدر بهم محبت می کنیم که هیچ کمبودی رو حس نکنیم ! باشه عشقم ؟! من قول میدم هیچ وقت پشتت رو خالی نکنم تو هم قول بده تنهام نذاری!

شراره با چشم های اشکیش نگاه چشم های مهربون پسر خاله اش انداخت و سرش رو به نشونه قول میدم تکون داد

با شنیدن صدای بلند مجری برنامه کودک ،دوباره از مرور خاطراتش دست کشید و به زمان حال بر گشت ...بغضش رو فرو خورد و از ته دل دعا کرد

-خدایا کمکم کن دارم میمیرم ! کمکم کن بهش فکر نکنم

آدمی که غرق شود قطعا می میرد

چه در دریــــــــــــــا

چه در رویــــــــــــــا

romangram.com | @romangram_com