#مرد_یخی_پارت_38
ارمیا چند ثانیه بدون اینکه پلک بزنه نگاش کرد !
-این حرف ها چیه شراره ؟ کمبود محبت ؟!!!اینو از کی یاد گرفتی!
-امروز یکی از دوستام داشت در مورد کمبود محبت حرف می زد ...منم یاد خودمون افتادم ... این یه حقیقت محضه که من و تو محبت ندیده ایم ! هیچ وقت واسه هیچ کس مهم نبودیم ! حتی پدر و مادرامون بعد این همه سال نفهمیدن من شبا تو اتاق تو میخوابم !
تو هفت روز هفته بیش تر از یکی دوبار نمی بینیمشون !
یه بار از ما پرسیدند حالمون خوبه یا نه !؟
فقط هر روز حساب بانکیمون رو پر می کنند و به خیال خودشون ما رو تامین می کنند !
بغص شکست و با هق هق ادامه داد
-من این زندگی رو دوست ندارم ارمیا !
ازمیا مات و مبهوت نگاهش خیره مونده بود رو دختر خاله سیزده ساله اش !
باورش نمی شد که این دختر با این سن کمش انقدر زیاد می فهمه !
romangram.com | @romangram_com