#مرد_یخی_پارت_36


قهوه ی تلخی برای خودش تو لیوان اهدایی ارمیا ریخت ...با قطره اشکی که به خاطر مرور خاطراتش تو چشماش حلقه زده بود قهوه اش رو شیرین کرد

جمعه ها رو دوست نداشت چون مجبور بود تو خونه بمونه و ناگریز خاطرات گذشته اش رو مرور کنه !

خاطراتی که دیگه هیچ وقت تکرار نمی شدند!

بلند شد و رفت سمت تلویزیون سیاه و سفید گوشه هال ...

نگاهش رو تو دور تا دور خونه چرخوند!هیچ چیز با هم جور در نمیومد !

بعضی وسایل ها گرون قیمت بودند و بعضی های دیگه مال سمساری سر کوچه ... !

چند ماه پیش چند قلم از وسایلش رو فروخت تا دستش پیش کس و ناکس دراز نشه !

نشست رو مبل قدیمی زوار در رفته اش ...کنترلو از روی میز چوبی قشنگش برداشت و دکمهرو لمس کرد power

همین که چشمش به صفحه کوچیک تلویزیون افتاد مرغ خیالش ناخودآگاه سمت گذشته کشیده شد ...انگار گریزی از مرور خاطراتش نداشت

-ارمیا جان میشه این تلویزیون رو خاموش کنی میخوام باهات حرف بزنم

romangram.com | @romangram_com