#مرد_یخی_پارت_34
-زودتر بیا دیدنم ! باهات کلی کار دارم ...منتظرتم
-منتظر باش خاله جون ! منتظر روزی که انتقام دل شکسته خودم و عشقم رو ازت بگیرم ! فکر کردی من همون بچه ترسو گذشته هام که هرچی بگی بی چون چرا بگم چشم ! نه خیلی وقته بزرگ شدم ! از همون موقع که تو آغوش مرد دیگه ای زن شدم ...از همون موقع که کمر ارمیام رو شکوندم ...
منتظر باش خاله جون .... -بخواب کوچولو چه قدر تکون میخوری
-خب خوابم نمی بره !
صدای نفس های ارمیا پرده گوشش رو بازی می داد
-چرا خوابت نمی بره عزیزم؟
تو آغوش پهن مردش جا به جا شد...چشم دوخت تو چشم های قهوه ای پسر خاله دوست داشتنیش ...
با همون زبون کودکانه و شیرینش جواب داد
-قبلا از شبنم برات گفتم ! همون دختری که چند سال ازم بزرگتره ! امروز داشتم درمورد تو و خودم واسش تعریف می کردم ... بهم گفت شبا پیشت نخوابم ممکنه بلایی سرم بیاری !
خنده ی ریز ارمیا، شراره رو هم به خنده انداخت
romangram.com | @romangram_com