#مرد_یخی_پارت_33
پوزخندی زد به این زندگی که بین فقر و ثروت دست و پا می زد ... بعضی از وسایل های خونه اش یادگار قدیم ها بود...همون موقع ها که دستش زیادی به دهنش می رسید ...اما حالا برای یه لقمه نون باید جون می کند
-شراره معلومه کجایی تو ؟نه جواب تلفنم رو میدی نه در رو خونه ات رو باز می کنی ! نگرانت شدم
پوزخند رو لبش عمیق تر شد ...
-از عجایب هفت گانه است !خاله مونس نگران من شده!
-عزیزم از دست من ناراحتی ؟تو که میدونی هر کار کردم به خاطر خوشبختی خودته
غمگین زمزمه کرد:
-به خاطر خوشبختی خودم بود منو از ارمیام جدا کردی و فرستادی تو بغل یه آدم عوضی فقط به خاطر اینکه قرداد چند میلیاردیت نپره ! غرور مردمو شکستی ...باورهاش رو ازش گرفتی ... خردش کردی ...از من متنفرش کردی... آره خاله جان همه کارهات به خاطر خوشبختی من بود!!!
-آخه شراره پرستاری از یه آدم مریض تو شان خانوادگی ما نیست ! چرا داری با آبرومون بازی می کنی !
خنده ی بلندی کرد
-پس خاله جونم به فکر شان خانوادگیشه ! نه خوشبختی من !
romangram.com | @romangram_com