#مرد_یخی_پارت_29


طاها لبخندی به چشم های منتظر و پر از اضطراب افسون انداخت ...بدون این که چشم ازش بگیره گفت:

-دخترعمو ببخشید جسارته اگه میشه ما رو چند دقیقه تنها بذار !

شیده باشه ای گفت و به سرعت سمت ویلا رفت...

جلوی ویلچر زانو زد ...براش مهم نبود شلوار گرون قیمتش کثیف بشه ! ... تو اون لحظه دلخوری که تو چشم های عشقش موج می زد، مهم ترین مساله بود

-خانم من از دستم ناراحته آره؟! اگه بگم غلط کردم اون حرف رو زدم منو می بخشه !

افسون سرد و جدی نگاش کرد

-مهم نیست ! موضوع بابام به کجا رسید؟

طاها نگاه عاشقش رو تو چشم های دخترک معصوم و بی پناه رو به روش دوخت و آروم لب زد

-اول تو جواب سوال منو بده بعد واست میگم چی شد !

امکانش هست این خانم زیبا خطای منو ببخشه؟! خیلی بهم ریخته بودم نفهمیدم چی گفتم ! بابای تو هم مثل بابای خودم میمونه. باور کن تا آخرش باهاتم تنهات نمیذارم ...

romangram.com | @romangram_com