#مرد_یخی_پارت_22
ارمیا با نیشخند وسط حرف افسون پرید و گفت :
-تا چی؟ تو با این پاهای نداشتت می خواهی بیرونم کنی یا دوستت که وقتی منو می بینه رنگش مثل میت میشه؟!
افسون زیر لب خدا رو صدا زد ... قلبش درد گرفته بود از این همه بی رحمی این مرد ... از خدا طلب صبر کرد
-آقای محترم !منو با وجود این پاهای نداشته ام بازم دست کم نگیر ! از پس تو و هزارتا نامرد دیگه بر میام
خودش هم میدونست نمی تونه کاری کنه اما همیشه از ضعیف بودن و پاپس کشیدن متنفر بود ...
خنده ی پر از تمسخر ارمیا باعث شد برای بار هزارم قلب نازکش ترک برداره
-اوه ترسیدم ! بهتره زبون به دهن بگیری و به حرف هام گوش بدی
-انگار شما کر تشریف داری؟ چند بار بگم من با شما حرفی ندارم
ارمیا برخلاف دفعه قبل از شنیدن حرف های گستاخانه افسون عصبانی نشد...بیشتر داشت تفریح می کرد چون می
دونست برگ برنده دست خودشه
romangram.com | @romangram_com