#مرد_یخی_پارت_173


تا اینکه بالاخره رسید به صورت کوچولوی خوشگلی که با آرایش زیباتر از همیشه شده بودند

تک تک اعضای صورتش رو سریع آنالیز کرد ... لب های صورتی ، گونه های سرخ ، چشم های آرایش کرده و پر ازشرم ، ابروهای خوش فرم و کوتاه ...بالاخره رسید به موهای خرگوشی و بلند

لب هاش از هیجان زیاد به خنده باز شدند ...خستگی از تنش رخت بست و تو کسری از ثانیه دلخوری اش رو فراموش کرد .

ناخودآگاه دست هاش رو از دو طرف باز کرد و رو پای راستش نشست ...انگار داشت دختر بچه ای رو به آغوش اش فرا می خوند

افسون با خجالت سمت اش پرواز کرد و خودش رو تو سینه ی پهن اش جا داد.

هیچ کدوم حرفی نمی زدند ...یکی پر از شرم بود و اون یکی پر از هیجان

بالاخره صدای آروم ارمیا گوش های افسون رو نوازش کرد

-چه کوچولوی دوست داشتنی !

همین جمله کافی بود تا استرس از وجود افسون پر بکشه و جاش رو به آرامش بده !

ارمیا آروم دست اش رو زیر چونه ی افسون برد و نگاه شرمگین اش رو بالا آورد

romangram.com | @romangram_com