#مرد_یخی_پارت_172


قلبش برای دیدن افسون بی قراری می کرد اما نمی خواست زیاد روی خوش نشون بده!

درسته برگشته بود اما هنوزم دلخوری تو وجودش موج می زد...

از وقتی یادش میومد این دختر همیشه پر از خوبی و مهربونی بود حالا چطور می تونست موضوع فیلم رو باور کنه!

نگاهش رو سمت آسمون برد و آه بلندی کشید ...دلش می خواست این روزهای سردرگمی زودتر بگذره و دوباره زندگی اش رنگ آرامش بگیره...آرامشی از جنس افسون...

دست هاش رو تو جیب شلوارش فرو برد و این بار نگاهش رو سمت کفش های جیر گرون قیمت اش سوق داد.

حالا اون و افسون تو ثروت و دارایی هم تراز هم بودند اما این مساله به مذاقش خوش نمیومد ...اون دختر بی پناه و تنهای قبل رو بیشتر دوست داشت...

احساس کرد نگاهی رو صورت اش سنگینی می کنه...آروم آروم سرش رو بالا برد و چشم هاش رو پاهای سفید شخص مقابل ثابت موند

با تعجب نگاهش رو بالاتر برد و اینبار شلوارک صورتی دید که خرگوش کوچولویی روش خودنمایی می کرد

ناخودآگاه ابروهاش از تعجب بالا پریدند

تاپ صورتی و دست های سفید و کشیده مقصد بعدی چشم های ارمیا بودند

romangram.com | @romangram_com