#مرد_یخی_پارت_171
لباس ها رو پوشید و جلوی آینه به خودش نگاهی انداخت
-دختره ی دیوونه! ببین منو به چه شکلی انداخته
با این آرایش و تاپ و شلوارک ، مثل دخترهای هفده هجده ساله شده بود
چند بار دیگه خودش رو چک کرد...تو یه لحظه جرقه ای تو ذهنش زده شد
سمت کیف اش رفت و دو تا گیره ی مو بیرون آورد
موهاش رو خرگوشی بالای سرش بست و خنده ی ذوق زده اش بلند شد
-وای خدا! ارمیا منو ببینه چی پیش خودش فکر میکنه
صدای باز و بسته شدن در تپش قلب اش رو بیش تر کرد!
کمی استرس داشت...
نفس عمیقی کشید و هوای آلوده ی تهران رو به ریه هاش هدیه فرستاد.
romangram.com | @romangram_com