#مرد_یخی_پارت_170


-بی سواد! قرار نیست که صورتت همینطور سرخ بمونه ! خیلی زود این سرخی ازبین می ره اون وقت شاهکار منو میبینی ! یه نگاه به ابروهات بندازی بد نیست ببین چه خوشگل برات برداشتم

-هییی خدا من با چه رویی جلوی ارمیا اینجوری برم! حالا ارمیا رو ول کن! دیکه نمیتونم تو چشم های بابا یونس و مجتبی نگاه کنم!

-اوه اوه شلوغ اش نکن ! انگار چی شده !

صدای پیامک گوشی شیده اجازه بحث بیشتر رو نداد ...سریع نگاهی به متن پیام انداخت و جیغی از خوشحالی زد:

-آرشام نوشته" ارمیا خودش دل اش می خواست برگرده پیش افسون! اما جرات اش رو نداشت! من این جرات رو بهش دادم حالا تو راه خونه است!" پاشو دختر کمی آرایش ات کنم تا شوهرت نیومده فلنگ رو ببندم

افسون از جاش بلند شد و کمی عقب رفت

-آرایش نمیخوام! همینجوری خوبه !فقط مشکل لباس دارم به نظرت بازم با این تاپ و شلوار لی جلوش برم؟

-چی چی رو آرایش نمی خواهی! بشین خیلی کمرنگ رو صورتت کار می کنم تا حالت طبیعی ات رو از دست ندی! نترس از شانس خوبت یه تاپ و شلوارک خوشگل خریدم تو ماشینه میرم برات میارم

شیده تو عرض ده دقیقه کمی به صورت اش رسید، بعد از آوردن تاپ و شلوارک سریع بوسه ای رو گونه اش کاشت و رفت.

نگاهی به تاپ و شلوارک صورتی دست اش کرد ...لبخندی رو لبش نقش بست،شکل خرگوش روش بود!

romangram.com | @romangram_com