#مرد_یخی_پارت_167
-جبران می کنم!
این رو گفت و سریع از خونه خارج شد.در حیاط رو آروم باز کرد و داخل شد ...کلافه تر از همیشه سمت حوض کوچولو و با صفای وسط حیاط رفت
یه مشت آب برداشت و به شدت رو صورت اش پاشید ...می خواست از این همه فکر بی نتیجه راحت بشه
کم کم زانوهاش سست شدند و کنار حوض چهارزانو نشست
-خدایا این چه بلایی بود سرم اومد،یه عمر خودم رو نگه داشتم تا گناه نکنم اما حالا تو دام عشق ممنوعه افتادم
با کمر خمیده و سر و صورت خیس از زمین بلند شد و کشیده کشیده سمت خونه رفت
با وجود بافت قدیمی، این جا رو دوست داشت چون یادگار پدر شهیدش بود.
پدری که همیشه الگوی اون تو زندگی محسوب می شد ولی این بار به نظر خودش راه رو کج رفته بود.
از فضای تو در تو خونه عبور کرد و خودش رو به حوله ی سبز آویزون شده اش رسوند
romangram.com | @romangram_com