#مرد_یخی_پارت_166
-اومدم ببرمت خونه! افسون حال اش بده ...می دونم از دست اش دلخوری اما این راه اش نیست! شما تازه بعد این همه مدت بهم رسیدید دلت میاد تنهاش بذاری !؟
ارمیا به پرده ی سالن خیره شد و آروم لب زد:
-اون بد کرد با من و احساسم !
-تو بد نکردی!؟ یادت رفته چه قدر تن اش رو لرزوندی؟ یادت رفته نذاشتی آب خوش از گلوش پایین بره؟ اون با بزرگواری اش تو رو بخشید حالا نوبت تو هست که از گناه اش بگذری! درک ات می کنم چون دیدم چه بد خورد شدی اما ببخش اش تا دوباره بتونی کنارش باشی!
نفسی عمیقی کشید و اینبار نگاه اش رو برد سمت سیگار جدید توی دست اش!
-من نمی تونم مثل اون بخشنده باشم ! اون دل بزرگی داره اما من ...
آرشام ازجاش بلند شد و جلوش زانو زد ...سعی کرد تمام صداقت اش رو تو صداش بریزه شاید بتونه دوست اش رو
تحت تاثیر قرار بده
-منو ببین با قدرت عشق چه قدر عوض شدم! دیگه اون آدم سابق نیستم که بزرگ ترین تفریح ام هم خ*وابی با دخترها باشه ...نمیگم این چند ماه اذیت نشدم چون شدم! حتی گاهی تا مرز تکرار اشتباهم پیش رفتم ...گاهی و*سوسه شدم و خودم رو جلوی در خونه ی دوست دخترهام دیدم اما وقتی یاد نگاه معصوم شیده افتادم پای رفتن ام سست شد ... باورت میشه من چند ماهه با هیچ کس ر*ابطه ای نداشتم ! وقتی آدمی مثل من می تونه عوض شه تو هم حتما میتونی! البته خیلی هم عوض شدی اما خودت نمی خواهی باور کنیپاشو پسر...کمر همت ببند و برو دنبال عشق ات ...چشم به راهته بدون لحظه ای درنگ بلند شد و به کت پهن شده روی زمین اش چنگ زد ... انگار نیروی جدیدی پیدا کرده بود.
ضربه آرومی رو بازوی آرشام زد
romangram.com | @romangram_com