#مرد_یخی_پارت_164


بین صدای گریه ی بلندش کلمات نامفهومی زیر لب میاورد و شیده درمانده تر از همیشه سعی می کرد این بار واقعا آروم اش کنه!

وقتی دید تلاشش بی نتیجه است، سریع رفت سمت آشپزخونه و یه لیوان آب براش آورد.

-بیا اینو بخور و زیاد فکر نکن ! کاریه که شده! ارمیا هم کم اذیت ات نکرده حالا یه بارم تو اشتباه کردی حتما تو رو می بخشه! چون دوست داره! چون به خاطر تو از خیلی رفتارهای بدش دست کشیده و شده یه آدم جدید!

افسون کمی آروم گرفته بود و جرعه جرعه آب می خورد

شیده دوباره نفسی گرفت و ادامه داد:

-یه چیزی بگم دیگه این بار اصلا باورت نمیشه!تو دوماه گذشته شوهرت نامزد سابق اش رو هم چند باری دید و دیگه باهاش درگیر نشد! حالا جالب اش اینجاست منم اون دختر رو دیدم خیلی زیاد شبیه منه! پیش خودمون بمونه ارمیا حق داشت منو دیدنی بهم بریزه ! آخه انقدر شباهت کمی عجیبه! از اون روز حسابی فکرم مشغوله!

-واقعا؟

صدای دورگه و گرفته اش، جفتشون رو به خنده انداخت

-آره عزیزم واقعا! ...حالا پاشو کمی به خودت برس منم به آرشام زنگ بزنم بگم آقا ارمیا رو هرجور شده برگردونه خونه..بقیه اش با خودت و هنر زنانه ات!...ببینم چطور از دل اش در میاری ماشین رو جلوی مجتمع نگه داشت و با قدم های بلند سمت آسانسور رفت

. رو فشار داد و از داخل آسانسور شیشه ای به اطراف چشم دوخت اما فکرش جای دیکه ای بود 04دکمه ی طبقه ی

romangram.com | @romangram_com