#مرد_یخی_پارت_163
کمی مکث کرد و با لبخند تلخی ادامه داد:
اما وقتی دوری اش بهم فشار آورد و از طرف دیگه پسرعموم با قلب تازه عمل شده اش با بابا یونس به خاطر من درگیر شد و کارش به اورژانس کشید...کوتاه اومدم و با خودم گفتم مرگ یه بار ، شیون یه بار ...نشستم جلوی دوربین و از بی احساسی ام نسبت به مردی گفتم که وجودم با بند بند وجودش گره خورده!
سخت بود شیده! مثل بالا کشیدن جام زهر اما من به خاطر دوباره به دست آوردن اش این اشتباه رو کردم!
شیده به سختی افسون رو به آغوش کشید و شروع کرد به نوازش کردن سرش
-هیس! آروم باش با گریه هیچی حل نمیشه ! اتفاقیه که افتاده !
کمی مکث کرد و ناخودآگاه ادامه داد:
-اما تو نبودی ببینی چطور کمر ارمیا شکست! اون فقط با امید اینکه تو دوسش داری داشت دنبالت می گشت...باورت میشه رفتارش چه قدر عوض شده بود ...دیگه خبری از اون مرد مغرور و سرکش نبود ....منو دید اما دیگه بهم نریخت حتی باهام احوالپرسی کرد! ...آرشام می گفت دلیلش اینه که دیگه زیاد به نامرد سابق اش فکر نمی کنه و همه ی تمرکزش رو افسونه!
حالا می ترسم دوباره بشه همون ارمیای قدیمی!
با شنیدن این حرف صدای گریه ی افسون بلندتر شد ...
شیده می خواست به خیال خودش، دوست اش رو آروم کنه اما با حرف هایی که چند لحظه پیش زد، داغ دل اون رو تازه کرد.
romangram.com | @romangram_com