#مرد_یخی_پارت_162
-شربت نمی خوام اومدم خودت رو ببینم ! آرشام چند ساعت پیش بهم زنگ زد و گفت که پیدا شدی ! منم همون موقع حرکت کردم! منتظر موقعیت مناسب بودم تا بیام اینجا ...می ترسیدم شوهر بد اخلاقت سرمو ببره
تا اینکه فهمیدم با عصبانیت از خونه زده بیرون ...سریع اومدم.
نگاه غمگین اش رو سمت فرش زیر پاش سوق داد...یاد دعوای یک ساعت پیششون افتاد...ارمیا وقتی ماجرای فیلم رو فهمید چند دقیقه به زمین و زمان فحش داد و بعد از خونه بیرون زد.
-افسون جان چی شده به من بگو شاید بتونم کمکت کنم! این چند ماه کجا بودی ؟ چرا ارمیا بهم ریخته است؟
سرش رو به شونه ی شیده تکیه داد و چشم هاش رو بست
با بغض شروع به تعریف پنج ماه اخیر کرد ... وقتی به موضوع فیلم رسید بغض اش ترکید!
صدای پر از بهت شیده بلند شد
-وای افسون تو چی کار کردی؟ باورم نمیشه حاضر شدی به حرف بابابزرگت گوش بدی!؟ توکه همیشه و تو هر حالت عاقلانه ترین راه رو انتخاب می کردی چرا گذاشتی با احساسات اون مرد بازی بشه!
-می دونم اشتباه کردم و همچنان دارم تاوان پس می زدم! بابا یونس بهم گفت اگه اون کار رو انجام بدم برای همیشه اجازه میده برگردم پیش ارمیا ! اول اش قبول نکردم گفتم نمی خوام با احساس اش بازی بشه... گفتم شما که دیدی ارمیا در به در دنبالمه ...به خاطر من طاها رو به اون روز انداخته ...پس چرا نمی ذاری برم پیش اش
گفت این آخرین امتحانه که باید حتما انجام بشه!بازم زیر بار نرفتم.
romangram.com | @romangram_com