#مرد_یخی_پارت_157
-می شنوم شرط ات رو
سریع چشم هاش رو باز و بسته کرد و با صدای محکمی گفت:
-شرط ام اینه مثل همه ی ازدواج های رایج تو ایران منو از پدربزرگ ام خواستگاری کنی! تند تند ظرف های کثیف رو تو سینک می ذاشت و کف می زد، بعد هم سریع آب می کشید. با این کار می خواست حواس اش رو پرت کنه و به رفتارهای ارمیا فکر نکنه
دوباره نگاهش رو سمت بشقاب های انباشته شده ی رو میز برد
-اوف معلومه دو سه ماهی میشه هیچ زنی پاش رو تو این خونه نذاشته
دوباره مرغ خیالش پر کشبد سمت حرف های ارمیا ...ناخودآگاه شیر آب رو بست و بی توجه به دست های کف آلودش رو سرامیک سرد آشپزخونه نشست.
وقتی موضوع خواستگاری رو مطرح کرد ارمیا چنان دادی زد که همون لحظه از حرف اش پشیمون شد ...دوست داشت اونم مثل همه با شرایط عادی ازدواج کنه و به نظر پدربزرگ اش و خانواده اش احترام بذاره
-اگه من میخوام مثل بقیه باشم پس الان اینجا چی کار می کنم!؟
سریع جواب خودش رو داد
-نمی تونم ازش دل بکنم و بازم تنهاش بذارم!
romangram.com | @romangram_com