#مرد_یخی_پارت_152
-فردا بیا دنبال ماشین ات ...بریم افسون
این رو گفت و چمدون و افسون رو دنبال خودش سمت خروجی فرودگاه کشوند.
افسون نگاهی سمت پدربزرگ ناراحت اش انداخت و آروم لب زد:
-ببخشید ..حتما باهاش صحبت می کنم!
جواب آقا یونس لبخند مهربونی بود که دل نوه اش رو گرم کرد ...
ارمیا چمدون رو تو صندوق عقب گذاشت و سمت افسون رفت
این بار نرم و آروم تو آغوش اش کشید ...سعی می کرد فعلا به اون فیلم فکر نکنه و از زمان حال لذت کافی رو ببره
انقدر دلتنگ این دختر بود که نمی خواست با بدعنقی روزشون رو خراب کنه
بدون توجه به نگاه های آدم های اطراف اش، حلقه دست اش رو تنگ تر کرد
-دلم برات تنگ شده بود بی وفا! برسیم خونه حسابی تنبیه ات می کنم
romangram.com | @romangram_com