#مرد_یخی_پارت_151
فک اش از شدت عصبانیت منقبض شده بود!
-ولی من اصلا از دیدن شما خوشحال نیستم! درسته از دیدن افسون هیجان زده شدم اما یادم نرفته این پنج ماه چی به سرم اومد ...چطور با احساسم بازی شد! آره داشتم می رفتم چون دو ماه در به در خودم و آدم هام دنبال زن قانونی ام گشتیم اما نتیجه ی تلاشمون شد یه فیلمی که افسون خانم باید برام توضیح بده موضوع از چه قراره!من جا نزدم فقط نخواستم بمونم ایران و بیشتر از این غرورم له بشه ! حالا که ورق برگشته و افسون رو پیدا کردم از شما به خاطردو تا مساله شکایت می کنماول اینکه زنم رو دزدیدی دوم اینکه بدون اجازه من پاهاش رو عمل کردی
آقا یونس با ناراحتی فقط به مرد خشمگین رو به روش چشم دوخته بود و حرفی نمی زد...بهش حق می داد انقدر عصبانی
باشه
آرشام سریع سمت دوست اش رفت و ضربه آرومی به شونه اش زد
-ای داداش بی خیال این حرف ها! تواین لحظه ی به این خوبی که وقت شاخ و شونه کشیدن نیست ...تو الان باید خوشحال باشی افسون. پیشت برگشته !
ارمیا نیم نگاهی سمت افسون مغموم انداخت و بدون توجه به آرشام، این بار با تهدید گفت:
-دوست ندارم دور و بر خودم و زنم ببینم ات ...واسه عقد دائم هم نیازی به اجازه ات نیست ...امیدوارم اولین و آخرین دیدارمون تو دادگاه باشهبا یه دست چمدون بزرگ اش رو برداشت و با دست دیگه دست افسون رو گرفت ...بدون توجه به آقا یونس،آرشام رو مخاطب قرار داد: -سویچ ماشینت رو بده!آرشام نگاه بامزه ای سمت آنیا انداخت و با لبخند دندون نمایی گفت: -فکر کنم به خاطر این دوتا کفتر عاشق مجبوریم با تاکسی برگردیم!
آنیا لبخند کم رنگی زد و خیره شد به دست های گره خورده ارمیا و افسون .. خیلی دوست داشت جای اون دختر باشه اما می دونست هیچ وقت نمی تونه جایی تو قلب ارمیا باز کنه ...آهی کشید و سعی کرد به حس حسادتی که تو وجودش زبونه کشیده بود، اهمیتی نده
آرشام حال خواهرش رو درک می کرد ...با ناراحتی دستش رو دور کمر آنیا حلقه کرد و بدون هیچ حرف اضافه ای سویچ رو سمت دوست اش گرفت
romangram.com | @romangram_com