#مرد_یخی_پارت_150


صدای آرام ارمیا پرده ی گوش اش رو از پشت شال سبزش نوازش کرد و اون رو به اوج برد

-کجا خانم کوچولو جای شما از این به بعد همین جاست

جوابش لبخند شیرین و پر از شرمی بود که لب هاش رو شبیه غنچه ی زیبایی کرد

سرش رو بالا برد و قد خودش رو با مرد کناری اش مقایسه کرد

تقریبا تا شونه ی ارمیا رسیده بود ... خوشحال از این که دیگه هیچ مانعی برای با هم بودن وجود نداره این بار سرش رو مهمون سینه ی مردش کرد.

اما باز هم از بازی های روزگار غافل بود و خبر نداشت هنوز اول راهه!

بالاخره دل بی قرار ارمیا کمی آروم گرفت ...به سختی از افسون دل کند و نگاهش رو سمت بقیه چرخوند

با دیدن اشک های حلقه زده تو چشم های ارشام و آنیا لبخند کم رنگی زد... اما همین که نگاهش به آقا یونس افتاد اخم غلیظی رو پیشونی اش نقش بست .دوباره شد همون مرد یخی همیشگی ...

آقا یونس بدون توجه به اخم های وحشتناک اش جلو رفت و دست اش رو سمت اش دراز کرد

-خوشحالم دوباره می بینمت ! اما فکر نمی کردم به این زودی جا بزنی و قصد رفتن بکنی!دست دراز شده آقا یونس رو بی جواب گذاشت.

romangram.com | @romangram_com