#مرد_یخی_پارت_146
دلش می خواد دوباره براش پیتزا بپزی ...یا شیطون بشی و سر به سرش بذاری...گاهی هم کنار دریا، مثل اون شب براش درد و دل کنی!
آهی کشید و شبنم های جوونه زده تو چشم هاش رو پاک کرد.
دوباره عکس رو برداشت و جلوی صورت اش برد...این باز صداش رنگ بغض و نگرانی به خودش گرفت:
-خیلی می ترسم بلایی سرت اومده باشه!هر لحظه دلهره دارم نکنه بازم قرصات رو نندازی یا اینکه سرت رو به دیوار بکوبی و حالت بد بشه !
خواهش می کنم مراقب خودت باش ..
قسم می خورم من این ابروهای پرپشت و چشم های قهوه ای و صورت خشن و مردونه ات رو با دنیا عوض نمی کنم! پس مطمئن باش به قولم عمل می کنم و خیلی زود پیش ات بر می گردمهمه چیز برای جراحی آماده بود ...دکتر شفیعی سرش رو از روی برگه هایی که تو دست اش بودند، بالا آورد و با مهربونی پرسید :
-دخترم آماده ای منتقل ات کنیم اتاق عمل؟
افسون لبخند بی رمقی زد و چشم به عکس کوچک پنهان شده میان دست هاش انداخت
آرام و با احساس ارمیا رو مخاطب قرار داد، طوری حرف می زد که انگار اون مرد داخل اتاق حضور داره و می تونه صداش رو بشنوه
-آقا ارمیا راضی برم زیر تیغ جراحی و دختر سالمی بشم ؟
romangram.com | @romangram_com