#مرد_یخی_پارت_140


مکثی کرد و ادامه داد:

-یونس یکی رو گذاشته لحظه به لحظه ارمیا رو تعقیب کنه...امروز فهمیدم شوهرت هنوز تو اردبیله و داره در به در دنبالت می گرده! اما این خبر خوبم نبود !... خبر خوبم اینه که یونس گفت اگه تو راضی بشی پاهات رو عمل کنی اونم جدی به رابطه ی تو و ارمیا فکر خواهد کرد!

تواین مدت هم ممکنه بهش ثابت بشه اون مرد واقعا تو رودوست داره!

حالا نظر تو چیه ! ؟

جوابش سکوت پر از حرف و نگاه معنادار افسون بود ...

دستی از سر نوازش رو موهای مشکی افسون کشید و آروم زمزمه کرد:

-دخترم من نه به عنوان همسر پدربزرگت، بلکه به عنوان یه دوست بهت توصیه می کنم احساساتت رو کنترل کن! پدربزرگت آرزوی خوشبختی تو رو داره پس سعی نکن با افکارمنفی و نا امیدانه باعث اذیت خودت و بقیه بشی! همه چی درست میشه غصه نخور! نمی دونست تو اطراف اش چی می گذره ... عکس برداری و آزمایش های مختلفی رو بدنش انجام می دادند اما اون تو دنیای دیگه ای سیر می کرد و فقط به یه گوشه ای خیره می موند

ساله ای بودکه دوست صمیمی آقا یونس محسوب می شد وقتی دید افسون 61دکتر شفیعی پزشک معالج اش پیرمرد در مقابل سوال هاش هیچ واکنشی نشون نمی ده از یونس خواست تا تو اتاق با هم صحبت کنند !

-بشین یونس جان !

آقا یونس با نگرانی رو صندلی چرمی کنار میز نشست و بدون مقدمه پرسید:

romangram.com | @romangram_com