#مرد_یخی_پارت_141


-محمد چیزی شده ؟ داری نگران ام می کنی !

دکتر شفیعی دستی تو موهای سفیدش کشید و سعی کرد با آرامش موضوع رو مطرح کنه:

-راستش یه چیزی ذهن ام رو مشغول کرده! دوهفته پیش تو به من زنگ زدی و گفتی نوه ات نمی تونه راه بره و نیاز به عمل داره! قرار شد پرونده پزشکی اش هم برام بیاری اما بهم نگفتی این دختر کر و لاله!

با شنیدن این حرف، سریع از صندلی بلند شد و با تعجب جواب داد:

-چی میگی؟ نوه ی من کر و لال نیست!

-واقعا؟ عجیبه!پس چرا جواب سوال هام رو نمیده و دائم به گوشه ی اتاق خیره میشه...من فکر کردم حتما مشکل

شنوایی داره!

با ناراحتی دوباره رو صندلی نشست و سرش رو با دو تا دست اش گرفت...با صدایی که دست کمی از بغض نداشت زمزمه کرد:

-فکر کنم افسرده شده! آخه خیلی وقت نیست پدرش رو از دست داده بعد از اون هم وابسته یه مرد جوون شده بود که حالا اون مرد هم کنارش نیست ...واقعا نمی دونم چی کار کنم ! قصه اش طولانیه اما خودم هم دیگه نمیتونم درست و غلط رو از هم تشخیص بدم!

دکتر شفیعی با ناراحتی سری تکون داد و دست اش رو برای هم دردی رو شونه ی دوستش گذاشت:

romangram.com | @romangram_com