#مرد_یخی_پارت_14


شدت گرفتن بارون هم زمان شد با شکستن بفضش

برای اولین بار از ته دل آرزو کرد کاش مرده بود و شاهد این روزها نمی شد

یه روز از دستگیری بابا حسینش می گذشت ...

یه روزی که اندازه یه قرن براش گذشته بود ... آروم با خودش زمزمه کرد

"بابایی قربونت برم جات راحته؟ اذیتت نمی کنند؟ ...نکنه سردت بشه و زود سرما بخوری؟!!...نکنه گرسنمه بمونی؟ مثل همون وقت هایی که سهمتو میدی به من و الکی می گی سیرم ! ..."

گریه اش تبدیل به هق هق شد

-چرا بابا این کارو کردی ؟ من تا آخر عمرم راه نمی رفتم شکایتی نداشتم اما حالا بدون تو چیکار کنم !؟مگه من غیر تو کسی رو داشتم که تو هم تنهام گذاشتی ! افسون بمیره واسه دل پاکت که فکر کردی همه آدم ها مثل خودت خوبند!

شیده با ناراحتی سمت افسون رفت ..بیشتر از این تحمل شنیدن گریه های بلند دوستش رو نداشت

جلوی پاش زانو زد ...محکم افسونو تو آغوش کشید

-عزیزدلم آروم باش ...یه روزه کارت شده گریه ! انقدر بی تابی نکن حالت بد میشه

romangram.com | @romangram_com