#مرد_یخی_پارت_137
-آروم باش دختر خوب! هیچ اتفاق بدی نمی افته ! فعلا خوبه که کمی بابا یونس ارمیا رو بترسونه! اون مرد باید بفهمه از خودش کله گنده تر هم وجود داره ... وقتی کمی ازش زهر چشم گرفتیم خودم کمکت می کنم بری پیش اش ...بهمون اعتماد کن ! صبح بابا یونس باهام صحبت کرد به نظرم حرف اش منطقی بود! اون فقط می خواد ارمیا رو امتحان کنه تا بفهمه واقعا دوست داره یا نه!
-ولی مجتبی تو به من قول دادی! ارمیا مریضه، عصبیه ممکن این جدایی باعث لطمه روحی غیر قابل جبران براش بشه !
-من صبح زنگ زدم و با دوست روانشناس ام مشورت کردم ...اون معتقده تو اگه همیشه تو دسترس ارمیا باشی اون مرد نمی تونه با خودش و احساس اش کنار بیاد...فعلا این جدایی موقتی لازمه
افسون دیگه حرفی نزد و با ناراحتی سرش رو پایین انداخت حالش بد بود ...نگاهش رو سمت پاهاش برد... دلش می خواست پر و بال داشت تا می تونست سمت حیاط پرواز کنه
عقربه های ساعت به سرعت در حال گذر بودند اما هنوز خبری از آقا یونس نبود
ایمان آستین های بلوز سفیدش رو مرتب کرد و بلند شد
-مامان من کمی نگران شدم! برم ببینم چه خبره
انیس خانم با ناراحتی سری تکون داد
-مگه نشنیدی یونس چی گفت! بری بیرون ممکن عصبانی بشه!ایمان دستی تو موهای بلندش کشید :
-مادر من اگه خدایی نکرده بلایی سر یکی شون بیاد چی؟
romangram.com | @romangram_com