#مرد_یخی_پارت_133


-دو سش داری؟ بعد این همه آزاری که داده بازم دوسش داری ؟ درسته ؟

با شرم و خجالت سری به نشونه آره تکون داد

-می دونی چرا این حس به وجود اومده! چون تو و اون مرد هردو تنها بودید و بهم عادت کردید ...اون دکتر جوون برام گفت تمام سال هایی که تو شمال زندگی می کردی گوشه گیر ومنزوی بودی پس طبیعیه با ورود یه مرد تو حریم خصوصی ات دلت بلرزه ! اسم این حسی که داری عشق نیست، علاقه نیست ! اسم اش کمبود محبته

امشب وقتی با عصبانیت از خونه زدم بیرون، رفتم کنار دریاچه شورابیل ...تمام خشم ام رو اونجا خالی کردم داد زدم ...پیراهن ام رو پاره کردم ... همه ی حس های بدم رو اونجا جا گذاشتم و برگشتم

حالا می خوام عاقلانه رفتار کنم البته کمی هم سخت گیرانه

اگه می خواهی بازم پیش اون مرد برگردی، یه شرط داره!

افسون که تمام مدت سربه زیر داشت به حرف های پدر بزرگ اش گوش می داد با شنیدن این حرف، سرش رو بالا آورد و با تردید پرسید:

-چه شرطی؟

-شرط ام اینه بذاری من این رابطه رو جلو ببرم !

افسون سردرگم جواب داد:

romangram.com | @romangram_com