#مرد_یخی_پارت_126


برگشت سمت آرشام ...این بار خونسردتر از قبل زمزمه کرد:

-بریم دیگه! کارمون تموم شد... البته همین روزها باید کمی اطلاعات جالب برای بیمارستان و دانشگاه اینجا بفرستیم! حتما براشون مهمه بدونند دکتر به ظاهر خوبشون چه طور آدمیه! دو ماه بعد ...فرودگاه امام خمینی

نگاه پر از اشک ش رو از مرد رو به روش گرفت و سمت حروف انگلیسی روی تیشرتش برد

شروع کرد به بازی با لبه های آستین اش

بغض بدی داشت ...نمی تونست حرف بزنه ... حتی نمی تونست به مرد رو به روش نگاه کنه

به هیچ وجه دلش این جدایی رو نمی خواست

بالاخره آنیا سکوت سنگین جمع رو شکوند

-تصمیم ات جدیه واسه رفتن ؟

ارمیا چمدون اش رو تو دستش جابه جا کرد ...نگاهش رو از چشم های پر از اشک آرشام گرفت و سمت آنیای مشکی پوش و ناراحت برد

-آره دیگه جای من تو این کشور نیست...نمی تونم با دومین شکست زندگی ام کنار بیام ... افسون بدجور منو شکوند ! ...

romangram.com | @romangram_com