#مرد_یخی_پارت_123
با ترس زمزمه کرد:
-تو ...
ارمیا یکی از ابروهاش رو بالا انداخت و سرش رو کمی کج کرد ...تو صداش تهدید موج می زد
-من عزرائیل اتم!اومدم جون ات رو بگیرم !
طاها همین طور که عقب عقب می رفت سعی کرد به خودش مسلط بشه
-از خونه ی من برو بیرون وگرنه با پلیس تماس می گیرم
جوابش صدای پر از تمسخر ارمیا بود
-پس چرا معطلی زنگ بزن !
وقتی گوشی همراه از دست های لرزان اش به زمین افتاد،قهقه ی ارمیا بلند شد:
-آخی نازی ترسیدی ؟ دستات چرا می لرزه؟! ولی عجله نکن هنوز مونده تا معنی ترس رو بفهمی!
romangram.com | @romangram_com