#مرد_یخی_پارت_120


آرشام با خنده مشتی به بازوش زد

-داشت رو دست کم نگیر! انقدرم خل نیستم فقط نمیدونم دقیقا قراره چه بلایی سرش بیاریم!

با خونسری خم شد و آینه رو از داشبور برداشت و گرفت سمت آرشام

-گونه ی چپت رو یه نگاه بنداز! قراره چند تا از اینا رو صورت و بدن طاها بکاریم!

آرشام با بیخیالی به آینه نگاه کرد:

-اوف خداییش عجب دست سنگینی داری !ببین چطور صورت نازنین ام رو سیاه کردی! بیچاره افسون که قراره زن تو بشه

آه آرومی کشید و سرش رو سمت آرشام چرخوند

-اگه افسون رو پیدا کنم هیچ وقت نمی ذارم آب تو دلش تکون بخوره ! چه برسه به اینکه بخوام روش دست بلند کنم ! اول می برمش برای عمل پاهاش بعد هم برای همیشه خانوم خونه ام می کنم اش ...

کمی مکث کرد ...نگاهش رنگ شماتت گرفت:

-اگه تو نادون بهم می گفتی موضوع چیه من همون موقع می رفتم از یونس ایزدی شکایت می کردم و الان افسون پیش ام بود! من فکر می کردم افسون خودش منو نخواسته به خاطر همین اقدام قانونی نکردم چون ترسیدم دستم به جایی نرسه و اون تو دادگاه بگه چطور برای عقد مجبورشده!

romangram.com | @romangram_com