#مرد_یخی_پارت_118
با شیدن این حرف سریع سرش رو سمت آرشام چرخوند...طوری که صدای مهره های گردن اش بلند شد.
تو صداش بهت موج می زد:
-تو چی گفتی یه بار دیگه بگو ؟ اگه افسون این کار رو نکرده پس کی به یونس ایزدی حقیقت رو گفته و باعث جدایی ما شده؟
-طاها پسرعموی شیده!
با تعجب چند بار حرف آرشام رو تو ذهنش مرور کرد ...
با عصبانیت بالش رو برداشت و محکم پرت اش کرد.
-من فکر کردم اون دوسم نداره ! به خاطر همین خیلی زود نا امید شدم ...روزهای اولی که غیبشون زده بود دنبالشون گشتم نه خبری از پدربزرگش بود نه زن و بچه اش ! همه شون با هم رفته بودند کجا نمی دونم! اما اگه می دونستم افسون این کارو نکرده تا اون سر دنیا هم دنبالش می رفتم!
تو یه لحظه یاد موضو عی افتاد و با عصبانیت یقه آرشام رو گرفت :
-تو عوضی می دونستی این کار طاهاست و به من نگفتی؟
آرشام سعی کرد ارمیا رو آروم کنه:
romangram.com | @romangram_com